نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

دلتنگی!

  چقدر ماه مبارک رو دوست دارم! دلم خیلی تنگه برای لحظاتی که چشم درچشم ستاره ها به سحر میرسیدم و نفسم پر از عطر صبح صادق میشد! دلم خیلی تنگه برای روزهای معصوم رمضانهای رفته و نمیتونم بنویسم چقدر !" خیلی" واژه ی کمیه برای دلتنگی! خیلی کم! الان نزدیک سحره و تو بعد از کلی جیغ و داد و بازی با عزیز جون خوابیدی و من بیدارم ... حالا که نشد روزه باشم و سعادت نصیبم نشد سحرهای زیبا رو از دست نمیدم ... دلم خوشه که برای خانواده سفره ی سحری و افطار پهن میکنم و بخاطر همین هم شاکرم ! هیچوقت از خدا  جز سلامتی نفس و نفس و رستگاری چیزی نخواستم دعا کن برای من! با دستهای کوچولوت ....با چشمای معصومت... با بزرگی روحت! دعاکن عزیزم ! فر...
22 مرداد 1391

پیش از این ها فکر می کردم خدا ...

  پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور!... ماه، برقی کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره ی طوفنده اش دکمه ی پیراهن او آفتاب برق تیر و خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان، دور از زمین بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی ...
7 مرداد 1391

یازدهمین ماهگرد تولد گل پسرم!

  زندگی مامان :   یازدهمین ماهگرد تولدت مبارک!       امشب از اون شباست که دلتنگی ها خیلی سر به سر دلم می زارن ! امشب از اون شباست که تشنه ی یه جرعه هوای مهتاب و نفس ستاره ام امشب از اون شباست که خیلی کلماتم سر گردونن ! عاشقتم !... تو نفس مامان هستی ! هرجا میرم مثل سایه دنبالم میای... روی دست و پای کوچولوت... وقتی میگم تاب تاب تاب بازی ... میگی تَ تَ تَ و دنبال تاب میگردی و سوارش که میشی هیچکس نمیتونه پایینت بیاره تا همونجا لالات بگیره و... همه جای خونه رو سرک میکشی و وقتی میگم بیا بغل مامان بخواب میای سرتو تو بغلم میزاری  به نشانه ی لالا! وقتی شیطونی میکنی میگم آب...
5 مرداد 1391

توانایی های گل پسر

  توانایی های ده ماهه ی گل پسر : کلماتی که میگی : - بابا - ماما - مِی : به هرچیزی که بخوای میگی! - دد : به تمام اناث محترم  " دد " میگی - نه : حرف مخالفت  - ترکیبی بهم ریخته از تمام حروف الفبا که خیلی دوست داشتنی اداشون میکنی  ودستاتو هم حرکت میدی که یعنی داری صحبت میکنی - بلدی از سکوی آشپزخونه بری بالا - دست میگیری کناره ی تخت و مبل  بلند میشی - ٣ تا دندون داری - وقتی کسی لباسشو تغییر میده فوری متوجه میشی و توچشماش نگاه میکنی و یه لبخند معنی دار میزنی! - اتو رو برمیداری مثلا لباس بابا رو اتو میکشی - دست می زنی و میرقصی - اسباب بازیهاتو از سبد در میاری و بعد سعی میکنی دوباره سرجاشون...
24 تير 1391

تولد میر عماد عزیزم مبارک!

  سلام میر عماد عزیزم به این دنیای کوچک قدمهای بزرگت را گذاشتی و آمدی تا زندگی را مفهومی دیگر گونه باشی آمدی تا شور عشق سلولهای زمان را بنوازد ! ندیده امت اما دیروز عطر بهشت را نسیم به گهواره ام پاشید و دانستم باید روحی از آن سرای سپید به هیجار زمین آمده باشد تا سیاهی های دلتنگی را بسترد . از آمدن من قریب یازده ماه میگذرد و از نخستین گریه هایم بسیار گذشته و بارها جسم کوچکم از سختی  ها و رنجهای تکامل آزار دیده ... چه شبها که تب دار سر بر شانه های مادر تا صبح آسودم و او یک دم نیاسود... آآآآآآآآآآآآخ گفتم مادر! مراقب رویاهای مادرت باش ! او نام نمیرای زندگیست! مادر ترانه ی بی تکلف و  بی تکرار عشق است ! وتو ...
20 تير 1391

ان مع العسر یسرا

گاهی وقتها به گذشته که فکر میکنم گذر زمان برایم معنی ندارد. توی دنیای یادها و خاطره ها رد پای روزهای تلخ و شیرین را میگیرم و میرسم به خودم که دلواپس روزهای بی بازگشت تا همیشه ی دلتنگی ام! انگار همین دیروز بود سختیهای شیرین نه ماه که فقط ماه اخرش اندازه ی نه قرن به آدم میگذرد حالا باقی اش بماند که استرسها و تحولات روحی و جسمی نمیگذارندت یک دم آسوده گی را به تجربه بنشینی! تحولاتی که بعضی هاشان انرژی ات را و جوانی و نشاطتت را می ستانند و رد پایشان برای یک عمر با تواند و باید با خوب و بدشان بسازی و بپذیری دیگر آن آدم همیشگی و سالم نیستی و کلی رنج مادرانه و دردعاشقانه باید بردوش بگذاری تا کی و چه مجال این زندگی ! ولی با این همه ...
16 تير 1391