امشب از همه ی شبها بی قرار تر بودی و فقط می خواستی بغلت کنم ! بهونه هات هم شیرین هستن عسلم! اما امشب بالاخره پنجمین مرواریدتُ با هزار ترفند دیدم ! مبارکت باشه عزیزم.... هرجا قدم برمیداشتم دنبالم می اومدی و بغل می خواستی ! همه ی توپ هاتو گذاشتم جلوت بلکه سرگرم بشی یه کم به خونه برسم و بهت گفتم توپ...با توپ هات بازی کن عزیزم! چند دقیقه بعد با یه تو پ اومدی تو آشپزخونه گفتی: توپ ! من از خوشحالی بال در اوردم و بغلت کردم و تو امشب پشت سرهم داری میگی :توپ...توپ....توپ ! البته بعضی وقتاش هم میگی پوت ! یک ریز و پشت سر هم.... و همچنان آب دهان مبارکت هم سرازیره! فدای تو که زندگیمو رنگ عشق زدی...رنگ مهرب...