نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

مامان نوشت

  هوا اینقدر گرمه که نمیشه حتی به بیرون رفتن فکر کرد.خداییش دلم پوسید تو این چار دیواری ! اینقدر راه نرفته دارم که خدا میدونه! مفصلهام قرچ و قرچ صدا میدن و همسری میفرمایند از عوارض پیریه!!(حتما شوخی می کنه) تنهایی گاهی بدجور به سراغم میاد و دوست دارم همه ی زمینو باسرعت نور بدوم! گفتم "بدوم" ! چه فعل غریبی! سالهاست ندویدم! از اون سالها که با زانوهای زخمی و خون آلود از بازیهای اعتیادآور  به قول مامان: جنگ ظهر/ به خونه برمیگشتم خیلی سال می گذره! چقدر خاله بازی ها زیبا بود! چقدر مامان شدنها بی دردسر بود! من هم یه عروسک از اون قدیمیا که کم پیش میومد مثلشو کسی داشته باشه( مگه اینکه باباش کویتی باشه!!!!!!!! ) داش...
16 تير 1391

برای عده ای ولی چه خوب شد نیامدی !!!

        چه روزها که يک به يک غروب شد، نيآمدي چه اشکها که در گلو، رسوب شد نيآمدي خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيآمدي براي ما که خسته ايم و دل شکسته ايم، نه براي عده اي، ولي چه خوب شد نيآمدي ! تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نيآمدي مهدي جهاندار                                                 &...
16 تير 1391

سومین مروارید صدف عشق !

                                             سومین  مرواریدت مبارک عزیز مامان !         بازهم منو توی یک عید زیبا غافلگیر کردی عزیزم! خیلی بی قرار و بی خواب شده بودی و شب و صبحمو یکی کرده بودی از بس نق می زدی و غذا نمی خوردی حتی یه شب دیگه بریدم و زدم زیر گریه ! قلبم به شدت درد می کرد و سردرد و بی خوابی و حرص خوردن با تو کلافم کرده بود ! ولی لبخندهای قشنگت بهم صبر میداد تا اینکه صبح عید م...
16 تير 1391

روزت مبارک عزیزم!....

       مادر:  آغوش تو اندک جاییست برای زیستن ... اندک جایی برای مردن!.....                                دوستت دارم!                         ...
24 ارديبهشت 1391

یه پیامک زیبا .... قهرمان روزت مبارک !

    قوی ترین آدم جهان اونی نیست که 250 کیلو رو یه ضرب بزنه! قوی ترین آدم جهان زنیه که با وجود نامردیها و مزاحمتهای اطرافیان و زورگویی و ترس و تبعیض هنوز تو این جامعه درس میخونه رانندگی می کنه ... کارمیکنه... عاشق میشه ! مادر میشه و به بچه اش یاد میده انسان باشه! قهرمان پیشاپیش روزت مبارک!....                                                  ...
22 ارديبهشت 1391

وقایع اتفاقیه !

سلام  آرام جان مادر: چند روزه چیزی بر این نگاشته ها اضافه نکردم اما تو تا تونستی به دلشوره ها و استرسهای من اضافه کردی با این بیماری که اصلا ول کن نی نی ها و مامانا نیست! گاهی وقتا به ایمان می رسم که واقعا بعضی دکترها هیچی از درمان درست واصولی نمیدونن حتی من تو یک روز تو رو سه مرتبه بابت حال خرابت بردم پیش سه تا دکتر وعجیب اینه که هرکدوم درمورد وزنت یه عدد گفتن!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واقعا بعضی هاشون از جاهل ترین آدما هم جاهل تر هستن و خیلی ساده با جون آدم بازی می کنن! وقتی در بد ترین شرایط ممکن هم باشی درکت نمی کنن ونگران نمیشن! توی تب و.... بردمت بیمارستان حتی بلد نبودن ازت خون بگیرن و میگفتن رگش پیدا نیست   ...
17 ارديبهشت 1391

تب غافلگیر کننده!

سلام مامانی! الان که دارم برات می نویسم ساعت ٦:٤٥صبح روز ٥شنبه است . دو روزه تب داشتی ولی خیلی کم ! ساعت حدود ٤ صبح بود که خوابم برد وقبلش تبت رو چک کردم ٣٧ درجه و چند میلی بالا بود ولی دمای خوبی محسوب می شد! نمیدونم چی شد فقط میدونم داشتم یه خواب میدیدم که یک دفعه بیدارشدم و تو رو از توی تختت برداشتم بغل کردم . باورت نمیشه چقدر داغ شدم! مثل یه گوله آتیش شده بودی ! داغ داغ!......... بابا رو صدا کردم واقعا دست پاچه شده بودیم .من که رنگ به رو نداشتم ! و قلبم تالاپ تولووپ میزد! فورا دمای بدنتو چک کردیم از ٥/٣٨درجه هم بیشتر بود فورا قطره  استامینوفن بهت دادم  و بابا دوباره تبتو چک کرد و پاشویه ت دادیم اما مختصر! وب...
7 ارديبهشت 1391