تولد میر عماد عزیزم مبارک!
سلام میر عماد عزیزم
به این دنیای کوچک قدمهای بزرگت را گذاشتی و آمدی تا زندگی را مفهومی دیگر گونه باشی
آمدی تا شور عشق سلولهای زمان را بنوازد !
ندیده امت اما دیروز عطر بهشت را نسیم به گهواره ام پاشید و دانستم باید روحی از آن سرای سپید به
هیجار زمین آمده باشد تا سیاهی های دلتنگی را بسترد .
از آمدن من قریب یازده ماه میگذرد و از نخستین گریه هایم بسیار گذشته و بارها جسم کوچکم از سختی
ها و رنجهای تکامل آزار دیده ... چه شبها که تب دار سر بر شانه های مادر تا صبح آسودم و او یک دم
نیاسود...
آآآآآآآآآآآآخ گفتم مادر! مراقب رویاهای مادرت باش ! او نام نمیرای زندگیست! مادر ترانه ی بی تکلف و
بی تکرار عشق است ! وتو با چشمهای بی بدیلت خواهی دید که چه شبهای بی شماری بر بسترت
عاشقانه خواهد خواند و چه صبح های دلپذیری به نوازشت برخواهد خاست بی آنکه سودای دیگرش
باشد و آنی از مهر تهی !
میدانم اکنون که این سطور پریشان را می نویسم و کیبورد کلمه هایش را به رخ دنیای مجازی میکشد
کلمه ای نخواهم یافت تا اندکی از رنج مادرانه اش را برایت بنویسم اما تو قد خواهی کشید و بر آلام
بی پایان مادرانه احاطه پیدا خواهی کرد چونان سروی که بر پریشانی رود سایه گستر است !
گفتم رود ! آری رود! مادر رودیست که از خروش عشق ایستادنش نیست ...
اما خوب که به چهره ی دیگر عشق خیره شوی پدر را میبینی که نی بر آتش دل می گدازد و
تو را می نویسد و تو گمان مبر که بر کاغذ ! بلکه بر پاره های دلش و صفحات وجودش !
سخن بسیار است از گونه ی مهر و زمان اندک!
به خدایت می سپارم و تولدت را به عشق می نشینم
خجسته باد تو را آغاز ترانه ای به نام زندگی....
پ.ن :
داشتم همین طور کلمه از شدت خوشحالی ردیف میکردم تا رسیدم خط ٥ کلمه ی "بسترد "
از بابای آبتین پرسیدم فعلم درست هست؟ فرمودن نگران کلمه نباش با فرهنگستان زبان فارسی
برات هماهنگ میکنم!!!!!!!!! این شد که اینقدر کلمه بی وقفه اومد ولی بازهم برای تولد میر عماد عزیزم
اندک و ناچیزه!....
بعدا نوشت : بابا کلی ناراحت شد که چرا توی این پست تبریک مرا هم برای میرعماد جان ننوشتی
تولدت مبارک عزیزم......... (تبریک آقای بابا !!!!!!!! )