اندر حکایت عشق...
کودک درونم دارد بی خیال تام و جری میبیند و همزمان مادر دلواپس درونم دارد کلمات را توی تاریکی تایپ میکند و نهیب میزند به خودش که این موقع شب چه کاریست نوشتن ؟! برخیزو برو بخواب که فردا هرجا نشستی دادسخن ندهی که از دست این بچه یکشب خواب راحت ندارم ! اما نمیتوانم ننویسم ...نمیتوانم بگذارم وبگذرم ! بگذار دغدغه های کودکانه ام همیشه همین قدر بزرگ باشند ! اصلا برای نوشتن از تو باید بزرگ بود و دلی داشت...