نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

سلام و دلتنگی

سلام به روی ماه پسرکم خیلی وقته برات ننوشتم و دغدغه های مادرانه من اما هیچگاه کم نمیشن! انگار همین دیروز بود همه ی اتفاقات خوب و خواستنی ... خدا کنه باز هم برات بنویسم و امروز تولد دوباره کلماتم باشه بر این سپید ساده ی مجازی ! خدا کنه دل کوچیک تو لبریز شادی باشه!  
17 ارديبهشت 1394

نامه سرگشاده 8

  به نام خدا پسرک مهربانم سلام امشب که برایت می نویسم از آن شبهاست که دوست دارم کلماتم از همیشه شاعرتر باشند اما نمیخواهم سخنم به درازا بکشد و برای دنیای تو خستگی به جان واژه ریخته باشم ! سید علی صالحی درکتاب نامه هایش چقدر خوب گفته : نامه باید کوتاه باشد ! بی حرفی از ابهام و آینه ... برایت سید علی وار مینویسم ... ساده و کوتاه ! نفس نفس میزنم این روزها  ! عاشق که باشی نفست بند می آید...سینه ات میسوزد ...پشت شانه ات تیر میکشد و سعی میکنی  برای بودن، آخرین پشتوانه های اکسیژن زیستت را جیره بندی کنی ! بعد به سرت می زند یکباره همه اش را نفسی عمیق بکشی که ریه هایت بلرزند از ته مانده ی امکان زندگی ! اما...
13 دی 1391

نامه های سرگشاده !

                                             سلام عزیزم  الان تو خواب هستی ومن خسته ام اما می نویسم تا تو یک روز به این بیداریها ببالی و دردلت بگویی :آه ! مادرم چقدرعاشق من است! من عاشقی راازمادرم آموخته ام و او از مادرش و مادرش نیز از مادرش! و.... واین ارث اجدادی خون روانیست دررگهای زمان! دوستت دارم آنگونه که درتصور ناچیز واژگان نمی گنجد واین حروف ساده که از سرانگشتان خسته ام براین سپید سردمجازی می بار...
21 آذر 1391

نامه های سرگشاده 2

به نام خدا   به: یک  نی نی عزیز از: مادری دلتنگ ونگران! سلام مامانیو  - که از ته قلبش برخاسته -  پذیرا باش! بعضی وقتا باخودم فکرمیکنم چقدرخوبه آدم تو زندگی یه یاور مهربون داشته باشه تا هروقت زندگی روی سختشو نشون داد بهش تکیه کنه یه نفر که درکت کنه و شریک رنجهات باشه وغمخوارت باشه بدون اینکه کوچکترین توقعی ازت داشته باشه ! یه نفر که غم عالم رودوششه وخودش غمخوارهمه است! یه نفرکه اگه دلت از زندگی پرشد وداد و هوار وآخ و ناله ای کردی اونقدرصبورانه بهت دلگرمی بده که آروم بشی وبه عظمتش پی ببری یه نفر که بی ریا بهت دل ببنده و هیچوقت برای محبتش دنبال بهانه ای نباشه... وخلاصه یه نفر که بزرگ باشه با یک روح ...
21 آذر 1391

نامه ی سرگشاده 5 ...برای مادرم که خلاصه ی خوبی هاست!

قربون قدرت خدا برم چه عظمتی تو قلبت به ودیعه گذاشته! مامان سلام نداره نامه ی من برای تو میدونی چرا ؟ چون سلام من برای تو از اول اول اول هستی و وجود یافتنمه! و تا دنیا دنیاست ادامه داره با من یا... تو خیلی مادر هستی! مادر من... مادر آبتین... مادر زینب... مادر آدرینا... و مادر بچه های خودت و مادر پدرت (حضرت زهرا (س) هم ام ابیها بود مادر جان)و مادر مادرت... تو برای همه مادری کردی ... بابا هم هر چی ما دیدیم دعاگوی مهرمادری  تو بود ! خیلی عاشق اون دل بزرگ پردردتم که تو بزرگی هیچکس به گردش نمیرسه... هنوزهم هروقت پسرمو نگاه میکنم به خوبیت غبطه می خورم! اگه نبود دستهای پرمهرت توی اونهمه سختی اوایل تولد آبتین من چی کار میکردم...
21 آذر 1391

نامه های سر گشاده 4

سلام پسرم امشب میخوام هرچی به مذاق دلم خوش اومد همونو بنویسم برات ! امشب میخوام باهات یه چیزایی رو درمیون بزارم! یه حرفهایی...یه ... کی میدونه یه لحظه دیگه چی میشه ؟! پس بزار برات بنویسم من یه مامان هستم ...یه مامان همیشه نگران... نگران ...نگران! میپرسی واسه چی نگران؟ آها حالا رفتیم سر اصل مطلب... نگران آدمهایی که خدا رو گم میکنن و سراغ خونه ی خدا رو میگیرن ! آدمایی که جیبشون از حق دیگران پره و دلشون از یاد خدا خالی! (وکم نیستن تو این دنیای وانفسا...) آدمایی که ظاهرشون گویای باطنشون نیست یعنی از درون مردابن وادای  چشمه رو در میارن غافل از اینکه یه روزی اون سنگ بزرگه به پستشون میخوره و دستشون واسه همه رو میشه !!!...
21 آذر 1391

نامه های سرگشاده 3

سلام جان شیرینم : الان که دارم برات می نویسم تو توی تختت لالا کردی امروز صبح باهم رفتیم تا مهد کودک وتو توی کالسکه خوابت برد اونجا گفتن تو خیلی نی نی هستی ونپذیرفتنت اما نمیدونم چرا خوشحال شدم //با اینکه دارم بشدت دنبال یه مهد خوب میگردم// هزار ترس ودلاشوبه واسترس تودلم بود! چرا؟ خوب واسه اینکه تو جون منی ونمیخوام حتی یه ثانیه بدون توباشم اما دارم کارمو از دست میدم .....میگن:  - نی نی نباید باهات بیاد سرکار.  - اگه نی نی باشه تو نمیتونی خوب کارکنی.    - نی نی باید بره مهد کودک!   اونا این حرفا رو خیلی راحت می زنن ونمی دونن چقدر کلماتشون  آزارم میده چرا هیچکس مامانا و نی ن...
21 آذر 1391

نامه ی سرگشاده 7

  سلام آرام جان مادر ! سلام به تو که جان شیرینی و یار دیرین! سلام به تو که قدرت لا یتناهی خداوندگارم را در عمق چشمانت هر روز به نظاره می نشینم و پس مردمکانت دنیایی از لطف و مهربانی می بینم ! چقدر روزهای تلخ و شیرین در رفت و آمدند و من با تمام  دلم رنجهای مادرانه را به تجربه خاسته ام و زیباییهای زیست را به سپاس نشسته ام ! این روزها دارم به خودم فکر میکنم ...به این زندگی !...به عشق ... نه ! به فراسوی این همه واژه ! شکسپیر میگوید:"بودن" یا "نبودن" مسأله اینست! و چقدر فاصله ی این دو فعل اندکست وقتی مادر باشی ! چه کسی می داند دو تا چشم کوچک در هربار چرخش معصومانه شان بار کدام خواهشِ لطیف زندگی را به دوش میک...
14 مهر 1391

نامه ی سرگشاده 6

سلام گل پسرم این روزها ، این روزهای گرم! این روزهای آتشین ! خوزستان را و اهواز را دلفریب تر کرده است و نخلها گیسو پریشانتر از همیشه قد افراشته اند و به خورشید سوزان رطب تعارف می کنند! و خورشید با هزار ادا و عشوه از کفشان می ستاند و می داند از این شیرین تر معامله ای به آسمان و زمین نیست که نیست ! این روزها سایه ی دلچسبی اگر باشد زیر شمشاد قد توست و سرو سهی لبخندهای بی بدیلت ! ... کوچک که بودیم با یک خط خرچنگ قورباغه مینوشتیم: " شیراز شیراز اهواز اهواز " و در حالی که مطمئن بودیم کسی نمیتواند بخواندش از همکلاسی ها می خواستیم بخوانندش! و ذوق مرگ کننده ترین حالت آن بود که کسی نتواند و خودما با افتخار ترتیب خواندنش را بدهیم ...
16 تير 1391