یک نفر هست ...
کی چشمان نازنینت به این دل نوشته ها می افتد و سطر به سطر این پریشان حالی را می خوانی
نمیدانم اما این را میدانم که قلبت اگر خون خسته ی مرا به تپش نشسته باید دستهایت پل مهربانی
باشند و چشمانت مامن احساس! این روزها تلخی ماجرای زلزله ی آذربایجان شرقی ، چهار سوی
جغرافیای دلم را به لرزه نشانده ! و کودکانه ترین شادی های در آوار مانده ی ورزقان سکوتم را به تکامل
رسانده !...
اینک سرنوشتن دارم که پسینگاه بی پروانه ی خیالی دور ملال آور ترین کلماتش را به جانم ریخته...
اینک سر نوشتن دارم که شقایقها ی آبادیِ بی ترانه یِ بودن ،می خوانندم به گریستن و دوباره در
هیجانی از امید زیستن و زیستن و زیستن!
اینک سر نوشتن دارم...
آه پسرم ! تجربه ی تلخیست بودن و به درد غنودن ! اشکها پیغمبران بی کتاب و کلمه ی احساسند
اشک ها خونِ نمیرایِ عشقند ! مادام که رنج را به نظاره نشستی برخیز ! نگذار سکوت سالیان تو را در
بستری از نومیدی بپوساند! نگذار بغض هایت در گلوگاه فراموشی خاموش شوند...نگذار!
به خدایی که برگها بی اجازتش فرو نمی افتند و کوهها چونان پرکاهی تسلیم امر اویند
پروانه ی بی پناهی اگر آه بکشد دامن هیچ گلی سبز نخواهد شد!
بگذار دستهایت بخشنده ترین باشند! بگذار چشمهایت مهربانترین باشند! بگذار دل و جانت آسوده ترین
باشند! که آرامش در نیکی است... نیک باش !
این روزهای سخت که لرزه بر اندام زمین افتاده خیلی اندوهم به اوج رسیده وهرچه می نویسم
میشود سه معنی: اول دلتنگی...دوم دلتنگی ...سوم دلتنگی...
چطور میشود که یک عده با خون دل مردم کاخ میسازند و کوخ نشینان خون به دل باید از زیست جز
حسرتی عایدشان نباشد؟ ورزقان بیمارستان ندارد... ورزقان خانه ندارد... ورزقان اما آه دارد ! آه !
زمین از این همه فقر و اندوه است که شانه هایش تاب نمی آورد ! ورزقان روی گسل آه است ...
آنها که با خون دل مردم طهارت زیست میگیرند و جیبهایشان از دلخوشی های تا نخورده ی مردم
پر است! آنها که به فکر پر کردن اوقات فراغت وجدانشان هستند ... عشق را هم اختلاس می کنند
دین راهم ... زندگی راهم ...
آنها کاری نمیکنند اما یک نفر هست که دلش اندازه ی قدرت خدا بزرگست و حتما کاری خواهد کرد برای
این همه دلشکستگی... برای این همه درد... یک نفر هست به مهربانی دریا ... یک نفر هست پسرم!
یک نفر هست...