این روزها...
این روزها که بهار زودتر از همیشه به اهواز رسیده و حریر هوا بر تن خوزستان من لطیف ترین
رقص عشق را رقم زده ست !
این روزها که قدت میرسد به دنیای من و دستم را میگیری از ستون مهربانی دلم بالا میروی
و میخواهی گنجشک سرما زده ی سالهای تنهایی را آب و دانه ی مهر بدهی و پریدن از سرمای
درون به سمت ستیغهای روشنی بیاموزی !
این روزها که دنباله ی صدای پرنده ی همسایه را میگیری و قفس را نفس نفس در هم میشکنی
و میدانی چگونه بال در بال رهایی آغوشم را داغ تر از ظهر تابستان جنوب کنی !
این روزها که دندان های کوچک تازه ات را نشانم میدهی و من سعی میکنم بزرگ ترین دردهای
هستی را از نگاه بی گناهت بخوانم !
این روزها که با هر صدای زنگ ، پدر خوشبخت ترین آدم زمین است که تو پیوسته صدایش میکنی و
تمام زنگهای زمان یعنی پدر...و تمام درهایی که رو به روشنایی بازند یعنی پدر...
این روزها که گوشی را برمیداری و با فرشته های آنسوی خیال قرار مهربانی میگذاری! و در ناگهانی
از حرفهای ناگفته تماست قطع میشود و " الو " را به من میدهی تا به آن فرشته بگویم پسرم هنوز
حرفهای ناتمام بسیاری دارد از ترانه های ناسروده ی مهر!
این روزها که کامیونت را بار امید میزنی و مرا مجبور میکنی روسری جانم را ببندم گوشه ای از
آن و هزار بار جاده ی کوچک زیستمان را برویم و برگردیم...
این روزها که پایت به رکاب سه چرخه ات نمیرسد !
این روزها که لباس مسی را میپوشی و توپت را برمیداری تا عطر گلهای خنده ات
تمام پارک را..وپدر را..و مرا مست کند!
این روزها دارم مدام به این فکر می کنم که چند سجده ی شکر می تواند برای این همه نعمت
کافی باشد ؟ چند رکعت نماز عشق؟...
این روزها...
پی نوشت :
سه تا دندون زیبات (دوتا جلو فک پایین و آسیاب سمت راست فک پایین ) مبارک باشه عزیزم ! خیلی درد کشیدی و اذیت شدی
اما برای یه بختیاری داشتن دندونای قوی برا ی کباب خوردن خیلی حیاتیه!!!!!!!!!!!!!