سلامی چو بوی خوش آشنایی........
سلام غزل ترانه ی مامان !
سلام مثنوی بلند عشقم
سلام!....
چند روز برات چیزی ننوشتم یعنی نشد بنویسم...
من ، تو و بابا جون رفتیم روستای پدریت! ... خیلی از اقوام اولین بارشون بود تو رو میدیدن وحسابی
برات ذوقیدن!!!!!!!!!
حیف که کم موندیم ونشد زیاد از طبیعت بکر اونجا استفاده کنیم!
اما خواستم برات بنویسم ها ولی بازم نشد
این بار تقصیر خودت بود که با لگد حسابی از خجالت لپ تاپ دراومدی
و من موندم و یه عالمه حرف نانوشته!...........
کلی هم از شیطنت هات عکس گرفتم بزودی میزارم برا ملت ! ...
راستی امشب هم زدی طومار احساساتمو درهم پیچیدی گل پسر
روی شکم مبارکت جای یه نیش دیدم قرمز ...مال پشه نبود وهمین منو حسابی ترسوند
و با استرس تمام بردیمت درمانگاه ولی اقای دکتر گفت جای نگرانی نیست
ولی من هنوز نگرانم ... خدا بهت سلامتی بده مامان جون!
اون همیشه نگهبان تو فرشته ی کوچولو هست...
و این منو آرامش میده!