نامه ی سرگشاده 6
سلام گل پسرم
این روزها ، این روزهای گرم! این روزهای آتشین ! خوزستان را و اهواز را دلفریب تر کرده است و نخلها
گیسو پریشانتر از همیشه قد افراشته اند و به خورشید سوزان رطب تعارف می کنند!
و خورشید با هزار ادا و عشوه از کفشان می ستاند و می داند از این شیرین تر معامله ای به آسمان و
زمین نیست که نیست !
این روزها سایه ی دلچسبی اگر باشد زیر شمشاد قد توست و سرو سهی لبخندهای بی بدیلت !
...
کوچک که بودیم با یک خط خرچنگ قورباغه مینوشتیم: " شیراز شیراز اهواز اهواز "
و در حالی که مطمئن بودیم کسی نمیتواند بخواندش از همکلاسی ها می خواستیم بخوانندش!
و ذوق مرگ کننده ترین حالت آن بود که کسی نتواند و خودما با افتخار ترتیب خواندنش را بدهیم
: " شیر(جناب سلطان جنگل) از شیراز ، اهو (آهو ) از اهواز !!
اما اهواز که آهو ندارد ! با آه شروع میشود ! آه دارد... آه!
آه کودکی که شبها از هوای نفت آلود خوابش نمیبرد و شکم گرسنه !
آه پدری که کمرش زیر صنایع فولادین روزگار میشکند!
آه مادری که کارون نگاهش را هیچ پلی به سمت خوشبختی نیست
حتی پل سفید ...حتی پل سیاه ...
پسرم
عشق تنها سرمایه ی آدمیست ... عاشق باش !
و مرد بی درد بزرگ نمیشود
با مردم مدارا کن
دردها را ببین ... آه ها را بشناس ... برای نخل ها تو هم یک نفری مثل خودشان!
اینجا همه با هم آشتی اند نخل و بلوط ، کارون و خورشید...
دوستت دارم !
میخواستم از تو بنویسم همه اش شد از خودم ! از دلتنگیهام!
پست بعدی مال توست ...
لبخندها از آن تو باشد !