نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

نامه های سرگشاده !

                                             سلام عزیزم  الان تو خواب هستی ومن خسته ام اما می نویسم تا تو یک روز به این بیداریها ببالی و دردلت بگویی :آه ! مادرم چقدرعاشق من است! من عاشقی راازمادرم آموخته ام و او از مادرش و مادرش نیز از مادرش! و.... واین ارث اجدادی خون روانیست دررگهای زمان! دوستت دارم آنگونه که درتصور ناچیز واژگان نمی گنجد واین حروف ساده که از سرانگشتان خسته ام براین سپید سردمجازی می بار...
21 آذر 1391

نامه های سرگشاده 2

به نام خدا   به: یک  نی نی عزیز از: مادری دلتنگ ونگران! سلام مامانیو  - که از ته قلبش برخاسته -  پذیرا باش! بعضی وقتا باخودم فکرمیکنم چقدرخوبه آدم تو زندگی یه یاور مهربون داشته باشه تا هروقت زندگی روی سختشو نشون داد بهش تکیه کنه یه نفر که درکت کنه و شریک رنجهات باشه وغمخوارت باشه بدون اینکه کوچکترین توقعی ازت داشته باشه ! یه نفر که غم عالم رودوششه وخودش غمخوارهمه است! یه نفرکه اگه دلت از زندگی پرشد وداد و هوار وآخ و ناله ای کردی اونقدرصبورانه بهت دلگرمی بده که آروم بشی وبه عظمتش پی ببری یه نفر که بی ریا بهت دل ببنده و هیچوقت برای محبتش دنبال بهانه ای نباشه... وخلاصه یه نفر که بزرگ باشه با یک روح ...
21 آذر 1391

نامه ی سرگشاده 5 ...برای مادرم که خلاصه ی خوبی هاست!

قربون قدرت خدا برم چه عظمتی تو قلبت به ودیعه گذاشته! مامان سلام نداره نامه ی من برای تو میدونی چرا ؟ چون سلام من برای تو از اول اول اول هستی و وجود یافتنمه! و تا دنیا دنیاست ادامه داره با من یا... تو خیلی مادر هستی! مادر من... مادر آبتین... مادر زینب... مادر آدرینا... و مادر بچه های خودت و مادر پدرت (حضرت زهرا (س) هم ام ابیها بود مادر جان)و مادر مادرت... تو برای همه مادری کردی ... بابا هم هر چی ما دیدیم دعاگوی مهرمادری  تو بود ! خیلی عاشق اون دل بزرگ پردردتم که تو بزرگی هیچکس به گردش نمیرسه... هنوزهم هروقت پسرمو نگاه میکنم به خوبیت غبطه می خورم! اگه نبود دستهای پرمهرت توی اونهمه سختی اوایل تولد آبتین من چی کار میکردم...
21 آذر 1391

نامه های سر گشاده 4

سلام پسرم امشب میخوام هرچی به مذاق دلم خوش اومد همونو بنویسم برات ! امشب میخوام باهات یه چیزایی رو درمیون بزارم! یه حرفهایی...یه ... کی میدونه یه لحظه دیگه چی میشه ؟! پس بزار برات بنویسم من یه مامان هستم ...یه مامان همیشه نگران... نگران ...نگران! میپرسی واسه چی نگران؟ آها حالا رفتیم سر اصل مطلب... نگران آدمهایی که خدا رو گم میکنن و سراغ خونه ی خدا رو میگیرن ! آدمایی که جیبشون از حق دیگران پره و دلشون از یاد خدا خالی! (وکم نیستن تو این دنیای وانفسا...) آدمایی که ظاهرشون گویای باطنشون نیست یعنی از درون مردابن وادای  چشمه رو در میارن غافل از اینکه یه روزی اون سنگ بزرگه به پستشون میخوره و دستشون واسه همه رو میشه !!!...
21 آذر 1391

نامه های سرگشاده 3

سلام جان شیرینم : الان که دارم برات می نویسم تو توی تختت لالا کردی امروز صبح باهم رفتیم تا مهد کودک وتو توی کالسکه خوابت برد اونجا گفتن تو خیلی نی نی هستی ونپذیرفتنت اما نمیدونم چرا خوشحال شدم //با اینکه دارم بشدت دنبال یه مهد خوب میگردم// هزار ترس ودلاشوبه واسترس تودلم بود! چرا؟ خوب واسه اینکه تو جون منی ونمیخوام حتی یه ثانیه بدون توباشم اما دارم کارمو از دست میدم .....میگن:  - نی نی نباید باهات بیاد سرکار.  - اگه نی نی باشه تو نمیتونی خوب کارکنی.    - نی نی باید بره مهد کودک!   اونا این حرفا رو خیلی راحت می زنن ونمی دونن چقدر کلماتشون  آزارم میده چرا هیچکس مامانا و نی ن...
21 آذر 1391