نامه های سرگشاده !
سلام عزیزم
الان تو خواب هستی ومن خسته ام اما می نویسم تا تو یک روز به این بیداریها ببالی و
دردلت بگویی :آه ! مادرم چقدرعاشق من است!
من عاشقی راازمادرم آموخته ام و او از مادرش و مادرش نیز از مادرش! و....
واین ارث اجدادی خون روانیست دررگهای زمان!
دوستت دارم آنگونه که درتصور ناچیز واژگان نمی گنجد واین حروف ساده که از سرانگشتان خسته ام
براین سپید سردمجازی می بارد از بیانش عاجزند!
تو میخندی وجهانم به اشارت لبهایت می شکوفد
توگریه می کنی وابرها ازحقیقت عشق تهی می شوند
تو نگاهم می کنی و زمان از حرکت باز می ایستد
تو صدایم میزنی و زمین زیرپای هیجان مادرانه ام می لرزد!
تو......تو.......تو........
آه که غوغای درونم را وکلمات زبونم را یارای ازتوگفتن واز توسرودن نیست
خدا تو را به دنیای من آورده تا از برزخ تنهایی رهایییم دهد
خداتو را به جهان بی روزن کلماتم آورده تا ذوق عشق شکوفا گردد وزندگی به مفهوم برسد
خدا تو را برای دل من آفرید تا جاری باشم نه شاهد جریان
تا زیست را درتکانه های مهربان صدایت به شعربنشینم
تا ببویمت آنسان که عطرهای بهارآور را
تا ببوسمت آنگونه که عشق دل آدمی را می فشارد و بخواهمت آنقدر که زندگی همت می گمارد
دعا کن تا همیشه باتو باشم
که انزوای دنیا آزارم می دهد
شاد بمانی که شادی حق توست!...