نامه های سر گشاده 4
سلام پسرم
امشب میخوام هرچی به مذاق دلم خوش اومد همونو بنویسم برات !
امشب میخوام باهات یه چیزایی رو درمیون بزارم! یه حرفهایی...یه ...
کی میدونه یه لحظه دیگه چی میشه ؟! پس بزار برات بنویسم
من یه مامان هستم ...یه مامان همیشه نگران... نگران ...نگران! میپرسی واسه چی نگران؟
آها حالا رفتیم سر اصل مطلب...
نگران آدمهایی که خدا رو گم میکنن و سراغ خونه ی خدا رو میگیرن !
آدمایی که جیبشون از حق دیگران پره و دلشون از یاد خدا خالی!
(وکم نیستن تو این دنیای وانفسا...) آدمایی که ظاهرشون گویای باطنشون نیست یعنی از درون مردابن
وادای چشمه رو در میارن غافل از اینکه یه روزی اون سنگ بزرگه به پستشون میخوره و دستشون واسه
همه رو میشه !!!
آدمایی که به ترکستان میرسن... (البته شاید اونجا هم راشون ندن!)
آدمایی که خیرشون به کسی نمیرسه
اونایی که نمیدونن یعنی نمی تونن خوب باشن و خدا رو فراموش کردن وفقط به حساب وکتاب دنیا
میرسن و بس!
ازت میخوام به گاه دارایی به فکر اونایی باشی که باسیلی صورتشون رو سرخ میکنن
ازت میخوام به گاه سیری از گرسنگی دیگران غافل نباشی
ازت میخوام رود باشی نه مرداب!
جاری باشی نه شاهد جریان... خوبی باشی نه بدی!... سرشار از عشق باشی نه نفرت!
ازت میخوام مرد باشی
بزرگ باشی مثل پدر
و خدا را خدا را خدا را همیشه در مقابل دیدگان دلت داشته باشی
که برگ درختان هم بدون اذن او فرو نمی افتند
که آسمانها و زمین را او اجازت وجود بخشیده و دست بخشایشگرش به مهر نوازشگر کائنات است
و یادش موجب برکات!
دست پرمهرش سایبان دلت باد و بندگی خالصانه اش زیبنده ی وجودت...