نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

یادداشتهای یک مجهول!

1391/1/20 1:06
نویسنده : مامان آبتین
587 بازدید
اشتراک گذاری

یادش بخیر! .......... ziba

 

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار

اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت

جوجه های رنگی میدادzibazibaziba

 

شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم 15 زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم!

شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا

نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش

کن!

شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم. شما

یادتون نمیاد :؛جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

شما یادتون نمیاد :

 پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !niniweblog.com

یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله..

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم

میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون

ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می

شدیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش

پشمالوهای سفید داره !ziba

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و

هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ،

وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

شمایادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو ziba

شما یادتون نمیاد،

دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، مظلوم می ایستادیم

کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار

شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

niniweblog.com

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می

خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که

میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور

میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون

رو سوراخ کرده!

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس

پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه!   niniweblog.com

شما یادتون نمیاد چرخفلکی که چرخ و فلکش رو میاورد 4 تا جا بیشتر نداشت و با دست

میچرخوندش.

شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند.

 

 شما یادتون نمیاد....

یادش بخیر!

 ziba

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ماهان
20 فروردین 91 9:48
واقعا یادش بخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
مامان طاها
22 فروردین 91 11:21
مرسي که به وب ما سرزدين.وب شما هم قشنگه.گل پسر رو ببوسين
راحله مامان هوراد
27 اردیبهشت 91 16:33
اخیییییییییییی یادش بخیر.....یه لحظه دلم گرفت... با اجازه بذارم تو وبلاگم عزیزم خیلی قشنگ بود
راحله مامان هوراد
27 اردیبهشت 91 16:36
میخواستم با اجازتون بذارم تو وبلاگ خودم نشد که خیلی قشنگ و خاطره انگیز بود واقعا یادش بخیر