دوستت دارم!
دیشب باز تب داشتی
من وبابایی بردیمت دکتر اما ساعت ٩شب دوباره بدتر شدی هرچی خوردی بالا اوردی
اون هم سه مرتبه!
بردیمت مطب یه دکتر دیگه اما گفت وقت نداره وخسته است ومارو ویزیت نمیکنه
من گریه کردم التماس کردم
بابا ناراحت شد
ولی من بازهم گریه کردم التماس کردم
وباالاخره دلش به حال زارم سوخت ومعاینه ت کرد
اما ساعت ٣بامداد دوباره تب کردی ٥/٣٨درجه!
وما بردیمت بیمارستان گلستان!
یه خانم دکتر معاینت کرد تو بهتر شدی
اما امروز دوباره تب داری وبالا میاری
با نگاهت التماس میکنی که بهت غذا بدم اما این حالتو بدترمیکنه
فدای نگاه ملتمست بشم یکی یکدونه ی من!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی