بسیار سفر باید...
خیلی کم پیش میاد فراموش کنم چقدر عاشقتم ! اما تو هیچوقت فراموش نمیکنی دستای کوچولوتو
دورم حلقه کنی و بگی: مامان دوسه نانَ( مامان دوستت دارم!)
هیچوقت فراوش نمیکنی با لبای قشنگت منو بوس کنی و بعدش بستنی بخوای یا لالالا(لواشک)!
و من هیچوقت گولتو نمیخورم ولی تو اونقدر سیاستمدار هستی که حرفتو به کرسی بنشونی و با یه بوس
آبدار (اونقدر آبدار که ناچارم جاشو پاک کنم! )دیگه قائله رو ختم به خیر کنی !
اما همه ی اینا مال وقتیه که حوصلت توی این چاردیواری سر رفته باشه ! بعدش میای میگی :
مامان لیباس پُپوش چَخه بِییم پاک! (لباس بپوش با دوچرخه بریم پارک!) و من همیشه قول میدم که شب
حتما میبرمت!
و تو شاید درک میکنی که توی دمای 50 درجه سنگ هم آب میشه چه برسه به آدمی !
چون بدون اعتراض میری و پَیَنگ صولتی (پلنگ صورتی) تماشا میکنی و یا نگاسی ! میکشی...
اما هفته پیش ما از این چار دیواری زدیم بیرون و از هوای 50 درجه رسیدیم به 23درجه! و این یعنی
اوج خوشحالی و دَدَر برای تو! و البته من و بابا...
همیشه هواپیمای اسباب بازیتو خیلی دوست داری اما توی فرودگاه وقتی هواپیمایی که قرار شد
باهاش بپریم رو دیدی خییییییییییییییییییییییلی ذوق کردی! شگفت زده شدی از بزرگیش !چون فکر
میکردی از هواپیمای تو بزرگتر وجود نداره ! توی سفر هم پسر تقریبا خوبی بودی و البته دوست داشتنی!
خاطرات خوش این سفر زیادن ! از آرامشهای ساحل محمود آباد تا زیباییهای آمل و خانه باغهای فرح
بخشش که برای ما جماعت خوزستانی گرمادیده رویایی بود تا کرد کوی و بندر زیبای ترکمن و بازارچه و
ساحل زیبا و مردمان مهربان و روستاهای دیدنی اش !
اما 3 تا اتفاق تلخ هم چاشنی این خاطره ها شد:
اولین اتفاق این بود که به محض رسیدنمون به فرودگاه ساری در حالیکه منتظر بار و بنه مون مون بودیم
خوردی زمین و پیشونیت سیاه و کبود شد و مامستقیم رفتیم بیمارستان ! اما خدا رو شکر به خیر
گذشت ! دومین اتفاق توی جنگلهای بلیران افتاد که پای آدرینا خانوم رفت روی زغالهای افروخته
و دل همه مون از اشکهاش کباب شد!
و سومیش هم افتادن دوربینcanon نازنیم توی رودخونه بود که حسابی ناراحتم کرد !
اما اگه خدای بزرگ مواظب تو نبود یه اتفاق دیگه هم می افتاد شاید! و اون اینکه من اصلا به وجود
چیزی به نام مار توی جنگل حتی فکر هم نکردم و تو آزادانه برای خودت میگشتی که از دور دیدم ماری به
طرف تو و آدرینا اومد و من در حالیکه بسیار ترسیده بودم جیغ زدم و از اونجا دورتون کردم!
خدا رو شکر به خاطر مهریونی هاش...ممنونم خداجووووووووووووووووووووونم!
در پایان چند تا عکس رو برای مرور خاطرات خوبمون در ادامه مطلب گذاشتم...
شیطنت های آسمونی گل پسرم!
ببینیدچقدر به بانوی مهماندار علاقمند شده بود که هردفعه خبرش میکرد!
حتی بعد از اینکه بهش یه هواپیمای کوچولو دادن هم دست از سرشون برنداشت !
.................................................................................................
ماشین سواری در کنار دختر خاله در ساحل محمود آباد!
این هم کاپیتان آرتیمیس عزیزمه در حال خوردن هواپیما :
آبتین در جنگل بلیران آمل :
آبتین و دوستش سالار جون شیرمرد ترکمن !
آبتین وقتی این عکس رو میبینه با خوشحالی داد میزنه: سالاد...سالاد!
شتر سواری دولا دولا :
اینجا و قتی بابا میخواست عکس بگیره یا شتر روشو برمیگردوند یا آبتین و نشد یه عکس خوب بگیریم!
آبتین در رودخانه ی جنگل بلیران آمل :
آبتین در بازدید از باغ وحش آمل:........ حَگوووووووووووووووووووووووووووووووش!
(علیرغم اینکه شهر زیبایی بود ولی واقعا از دیدن باغ وحشش ناراحت شدم ! دلم به حال حیوونای بیچاره ی زبون بسته که حتی آب هم توی ظرفشون نبود و جاشون بسیار کثیف بود سوخت!)
ادامه عکسها باشه برای یه فرصت دیگه...خصوصا عکسهای گل پسر با لباس زیبای ترکمنی!
بای...