نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

نامه ی سرگشاده 7

  سلام آرام جان مادر ! سلام به تو که جان شیرینی و یار دیرین! سلام به تو که قدرت لا یتناهی خداوندگارم را در عمق چشمانت هر روز به نظاره می نشینم و پس مردمکانت دنیایی از لطف و مهربانی می بینم ! چقدر روزهای تلخ و شیرین در رفت و آمدند و من با تمام  دلم رنجهای مادرانه را به تجربه خاسته ام و زیباییهای زیست را به سپاس نشسته ام ! این روزها دارم به خودم فکر میکنم ...به این زندگی !...به عشق ... نه ! به فراسوی این همه واژه ! شکسپیر میگوید:"بودن" یا "نبودن" مسأله اینست! و چقدر فاصله ی این دو فعل اندکست وقتی مادر باشی ! چه کسی می داند دو تا چشم کوچک در هربار چرخش معصومانه شان بار کدام خواهشِ لطیف زندگی را به دوش میک...
14 مهر 1391

فرهنگ لغت آبتینی! (در سیزده ماهگی)

  اَبووووووووو =  الو تَ = کفش "بیب"  یا "ها هان "= به همه ی ماشین هاش میگه تاب = تاب پوت= توپ اَه = پوشک هییییییییییییی هیییییییییییییییی = علامت تعجبشه !( با دهان باز و ابرو های بالا انداخته و...) نه = نَه بَده ( درحالیکه انگشت سبابه شو بالا میگیره و تکون میده) = کلمه ی نهی ! بِده : وقتی چیزی از ما میخواد خیلی زیبا این کلمه رو ادا میکنه ! لاااااااااهاااااا= لالا لالا "با"  و  گاهی هم  " آب"  =  آب آپ : هاپو ! میگم آبتین هاپو چی میگه ؟ میگه : آپ...آپ ! بَََََََََََََََ بَََََََََََ  = علامت تحسین و خوشامد! دا : دایی  دد: خانم- دختر بابا ماما بِیم = ...
11 مهر 1391

اللهم صلی علی محمد و آل محمد ...

  ختم ١٤ هزار صلوات برای سلامتی کودکان ایران زمین!   آنها که جسم نحیفشان روی تخت بیمارستان منتظر دعایی از صمیم  قلب است آنها که مشکلات برای جسم کوچکشان بزرگند! آنها که عزیز دردانه های خانه اند آنها که بدون لبخندشان دنیا را نمی خواهیم بیایید برای سلامتی کودکان خودمان و فرزندان ایرانی دست به دعا برداریم و ستاره ی صلوات روانه ی آسمان نماییم بیایید  سلامتی فرزندانمان را با سلام و صلوات بر محمد (ص) و آل پاکش بیمه نماییم دوستان ارجمند می توانند در نذر ١٤ هزار و ٤٠٠ صلوات این بنده ی کمترین برای سلامتی کودکان سهیم باشند و تعداد صلواتهایی که تقبل می فرمایند را از طریق قسمت نظرات وبلاگ اطلاع دهند سپاس.....
8 مهر 1391

ناگهان...

                                        آبتین جان : تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده ی گزند مباد   دوستان نی نی وبلاگی سلام آبتین جان عزیز ما چند روزیه که بدلیل تب بالا در بیمارستان بستری شده و چند روز دیگه هم از قرار معلوم به قول پزشک ایشان باید بستری باشد. آبتین ما منتظر دعای شما مهربانان است که سلامتی اش را باز یابد...   بابای آبتین ...
31 شهريور 1391

یه پُست توپ !

امشب از همه ی شبها بی قرار تر بودی  و فقط می خواستی بغلت کنم ! بهونه هات هم شیرین هستن عسلم! اما امشب بالاخره پنجمین مرواریدتُ با هزار ترفند دیدم ! مبارکت باشه عزیزم.... هرجا قدم برمیداشتم دنبالم می اومدی و بغل می خواستی !  همه ی توپ هاتو گذاشتم جلوت بلکه سرگرم بشی یه کم به خونه برسم و بهت گفتم توپ...با توپ هات بازی کن عزیزم! چند دقیقه بعد با یه تو پ اومدی تو آشپزخونه گفتی: توپ ! من از خوشحالی بال در اوردم و بغلت کردم و تو امشب پشت سرهم داری میگی :توپ...توپ....توپ ! البته بعضی وقتاش هم میگی پوت ! یک ریز و پشت سر هم.... و همچنان آب دهان مبارکت هم سرازیره! فدای تو که زندگیمو رنگ عشق زدی...رنگ مهرب...
23 شهريور 1391

اولین حق فرزند بر والدین !

امروز داشتم واسه خاله جون که نی نی شون دختره دنبال یه اسم خوب می گشتم یه وبلاگ دیدم که درمورد اسامی ایرانی ثبت شده در مرکز ثبت احوال بود و باعث شد کلی بخندم و البته تاسف بخورم ! این چه جور مسلمونیه که آداب دینش رو بلد نیست؟!!!!! اسلام عزیز اولین حقی که از فرزند برعهده ی والدین گذاشته نام نیک هست .. با من مطلب زیر رو بخون تا علت تاسفم رو بیشتر حس کنی !   عجیب ترین اسامی پسران..... آرشیو، آسیب، اجباری، اخی، اردوخان، اشتر، اهریمن، باباقلی، بیابانی، ملخ، فضا، فراری، شفتالو، شربت، قطار، قطاری، قسمت، قربانی، کابوس، گشنه، گرگ آقا، بره، بشم، بهداشت، بوشفر، چاه، چراغ، چیتر، زنگی، سرباز، شوجر، علاقه، غم، ...
20 شهريور 1391

تاب...تاب !

  سلام نفس مامان این روزها حسابی دلم گرفته ! گاهی وقتا میخوام بنویسم اما دیگه مثل گذشته ها کلماتم یاری نمیکنن! دیروز کچلت کردم و بابا وقتی از سرکار اومد خونه وتو رو با اون قیافه دید دلش ضعف رفت از احساسات‌! وقتی این دلنوشته ها رو که سرانگشتای خسته ی من تو دنیای مجازی برات رقم میزنن میخونی یادت باشه چقدر مامان دلتنگی به دوش کشیده واسه این روزها که تو داری تجربه شون میکنی ! امشب با هم رفتیم پارک ! به زور از تاب جدات کردم ! همش گریه میکردی:تا...تاب...تا....تاب...تاب... وقتی هم داشتیم برگشتیم خونه یه دخمل که اونهم کچل بود! اومد کنار کالسکه ت و عروسکتو گرفت تو جیغ کشیدی و گریه ات منو نگران کرد آخه همین طور دهنت باز ...
17 شهريور 1391