نامه سرگشاده 8
به نام خدا
پسرک مهربانم
سلام
امشب که برایت می نویسم از آن شبهاست که دوست دارم کلماتم از همیشه شاعرتر باشند
اما نمیخواهم سخنم به درازا بکشد و برای دنیای تو خستگی به جان واژه ریخته باشم ! سید علی
صالحی درکتاب نامه هایش چقدر خوب گفته : نامه باید کوتاه باشد ! بی حرفی از ابهام و آینه ...
برایت سید علی وار مینویسم ... ساده و کوتاه !
نفس نفس میزنم این روزها !
عاشق که باشی نفست بند می آید...سینه ات میسوزد ...پشت شانه ات
تیر میکشد و سعی میکنی برای بودن، آخرین پشتوانه های اکسیژن زیستت را جیره بندی کنی !
بعد به سرت می زند یکباره همه اش را نفسی عمیق بکشی که ریه هایت بلرزند از ته مانده ی
امکان زندگی !
اما یادت می آید سهمی بگذاری برای صدا زدنش !
سهمی برای بوسیدنش ...سهمی برای در آغوش فشردنش!
و هزار بار چشمهای معصومش را توی ذهنت تجسم میکنی ...
دیدی پسرم !
مادر جانش را در واژه ها میریزد وصدایت میکند!
مادر همینطور که نمینویسد آبتین !
آ .... آرزوهای بزرگ من
ب... بسیاری رنجهای تا هنوزم را
ت... تنهایی های فراوانم را
ی... یگانگی لحظات با تو بودن را
و " ن " نامت ، نعمت بزرگ آفریدگاربی همتایم را یاد آوری ابدیست
دوستت دارم آرام جانم ...دوستت دارم!
شادزی !...
بعدا نوشت :
سپاس از دوستانی که جا افتادن بعضی حروف متن را تذکر دادند! در پریشانی دست و دل هشتمین
نامه را نوشته بودم !