دوستت دارم بابایی!
دستهای کوچکم نمی توانند بنویسند! زبان کوچکم کلام و کلمه را نمیشناسد !
پاهایم برای دویدن به سمت مهربانی های لبریز آغوشت توانی در طَبَق زمان ندارند و زمین
برای به خاطر سپردن رد گامهای عاشقانه ام که می دوند برای در آغوش فشردنت ، منتظر روزهای
دیگریست ! اما با هر صدای کلید که در جانِ در مینشیند و با هر صدای زنگ که سکوت خانه را میشکند
سینه ی عشق بر زمین ارادت میکشم و سینه خیز به استقبالت می آیم تا بدانی با همه ی کوچکی
جسمم دلی به وسعت آسمان اگر دارم خانه ی توست ! دوستت دارم پدر ! دوستت دارم !
و این جمله مفهوم تمام کلمات ناگفته ی من است ... روزت مبارک ! هر روز من روز توست...
وقتی پدر را درخانه دیدم
یک شاخه ی گل از باغ چیدم
از او گرفتم یک بوس کوچک
گفتم پدرجان روزت مبارک!
" از طرف پسرکوچولویت آبتین "