نامه های سرگشاده 3
سلام جان شیرینم :
الان که دارم برات می نویسم تو توی تختت لالا کردی
امروز صبح باهم رفتیم تا مهد کودک وتو توی کالسکه خوابت برد
اونجا گفتن تو خیلی نی نی هستی
ونپذیرفتنت اما نمیدونم چرا خوشحال شدم
//با اینکه دارم بشدت دنبال یه مهد خوب میگردم//
هزار ترس ودلاشوبه واسترس تودلم بود!
چرا؟ خوب واسه اینکه تو جون منی ونمیخوام حتی یه ثانیه بدون توباشم
اما دارم کارمو از دست میدم .....میگن:
- نی نی نباید باهات بیاد سرکار.
- اگه نی نی باشه تو نمیتونی خوب کارکنی.
- نی نی باید بره مهد کودک!
اونا این حرفا رو خیلی راحت می زنن ونمی دونن چقدر کلماتشون آزارم میده
چرا هیچکس مامانا و نی نی ها رو درک نمیکنه؟
چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا همیشه مامانا ونی نی ها مشکل دارن از لحظه ی تولد !
وهیچکس درکشون نمیکنه!
من عاشقتم مامانی وخیلی دوستت دارم
دارم از درون می پوسم از اینکه مجبورم روزانه چندساعت ازت دور باشم
اما نه واقعا نمی تونم ...بابا هم براش سخته
دارم فکرمیکنم به اینکه کارمو ازدست بدم تاپیش تو باشم! اما فردا که بزرگ بشی ومنو خونه نشین ببینی
مطمینم از اینکه مادرت درمقابل مشکلات تسلیم شده حس خوبی نداری!
من ازخدا میخوام به ما سلامتی بده!
والبته به همه ی نی نی ها و بابا و مامانای مهربون وفداکار.....