تولدت مُ...ما...لک !
چند روزه توی خونه میچرخی و به هرچیزی از جمله کنترل کولر دست میزنی و میگی : مامان تولد!
یا وقتی می خوایم بریم بیرون میگی : ماشین میخَییم...تولد میخَییم؟
گاهی هم جیغ میکشی و دست میزنی و میگی : تولدت مُمالک !...تولدت ممالک !
کلا متوجه نشدم بالاخره میدونی تولد چیه یا نه؟!
امروز یه شمع روشن کردم و قرار شد آموزش فوت کردن شمع تولد داشته باشیم! با دقت فوت کردن منو
نگاه میکردی و بعد لباتو جمع میکردی مثلا شمعو فوت کنی!
دهن که باز میکردی انگار دریچه ی سد کارون 3 باز شده !
کلا بر عکس فوت میکردی ! پسرم باید ف..و..ت... کنی ! نه ت..و..ف !
البته بالاخره یاد گرفتی ! و وقتی موفق میشدی برای خودت دست میزدی و میگفتی :آفَییییییین!
عصر هم با باباجون رفتیم برات کادوی تولد بخریم که کلا آبرومونو بردی با جیغ های بنفشت!
هر چی میدیدی میخواستی ! چون از بس برات ماشین خریدم دلم زده شده یکی از ماشینهاتو
توی کیفم گذاشتم که اگه دوباره هوس کردی ماشین بخری همونو بهت قالب کنم اما با اینکه توی
جعبه ش بود تا درشو باز کردی پرتش کردی و فهمیدی مال خودته !
و من و بابایی کلی ذوقیدیم از هوش سرشارت و ناراحتیمونُ از رفتارت رو فراموش کردیم !
فردا شب دومین سالگرد تولدته و تو نور چشم من دیگه برای خودت مردی شدی هزار ماشاالله!
امشب داشتم خاطرات تولدت رو مرور میکردم ! چقدر همه چی زود گذشت !
دردها...رنجها...لبخندها...!
امروز که دستهای کوچولوتُ دور گردنم انداختی بهم یادآوری کردی که چه حق بزرگی به گردنم داری
اینکه ترا انسانی شایسته تربیت کنم تا هروقت میگویی مادر سرم را بالا بگیرم و خدای بزرگم را
بابت لطفهای بیدریغش شاکر باشم !
خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار!
آمین...
دومین سالگرد آمدنت به دنیای من مبارک ! تولدت مُ .......ما ...... لک !