پنجمین سالگرد ازدواج بابا و مامان !
چقدر زود گذشت !
انگار همین دیروز بود ! آن قلبهای بیقرار که در سینه میتپید و آن نفسهای سرشار که امید
به رگ رگ زندگی میریخت !
و من زیر آن تور سپید دلی داشتم به وسعت جهانی که جز تو نمی دانستی اش و تو را توی آن نگاهِ
سرشار رازی بود که جز من نمی دانستمش !
انگار همین دیروز بود ! تشمالها به عشق می نوازند و دستمالها به مهر برمی آیند
و من" لچک "از آستاره و " می نا " از حریر آسمان میستانم برای حنا بستن به دستهای زیست !
و تو کُرِ" چوقا " به وَرِ بیقرار! ،
می آیی تا جهانم رنگ عشق بگیرد،
و دختر ترانه به دوش ایل باشم که آواز تمام کبکها در گلوگاه جانم میخرامد !
پنجمین اردی بهشت پیوند بهشتی مان مبارک باد!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی