نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

نامه سرگشاده 8

  به نام خدا پسرک مهربانم سلام امشب که برایت می نویسم از آن شبهاست که دوست دارم کلماتم از همیشه شاعرتر باشند اما نمیخواهم سخنم به درازا بکشد و برای دنیای تو خستگی به جان واژه ریخته باشم ! سید علی صالحی درکتاب نامه هایش چقدر خوب گفته : نامه باید کوتاه باشد ! بی حرفی از ابهام و آینه ... برایت سید علی وار مینویسم ... ساده و کوتاه ! نفس نفس میزنم این روزها  ! عاشق که باشی نفست بند می آید...سینه ات میسوزد ...پشت شانه ات تیر میکشد و سعی میکنی  برای بودن، آخرین پشتوانه های اکسیژن زیستت را جیره بندی کنی ! بعد به سرت می زند یکباره همه اش را نفسی عمیق بکشی که ریه هایت بلرزند از ته مانده ی امکان زندگی ! اما...
13 دی 1391

گنجشک لالا....

سلام به پسرک شیطون بلای مامان ! چند دقیقه ای میشه لالا کردی ! حدود30دقیقه لالایی خوندن فایده نداشت که !  اما راست میگن یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته ها !  دو دقیقه با خودم فکر کردم!   آخه چه طوری یادت بدم خودت بخوابی؟! بدون تکون دادن...بدون صدبار لالایی خوندن...بدون ... آها ! یه فکر بکر ! تو رو توی تختت گذاشتم و خودمو به خواب زدم ! چند بار پاشدی کناره های تختت رو عقب زدی ! هزار بار این پهلو به اون پهلو شدی ! چقدر با پاهای کوشولوت کوبیدی روی تشک ! چقدر پاشدی منو نگاه کردی ! و وقتی میدیدی چشمام بسته است تو هم دراز میکشیدی سرجات ! حتی خواستی به مامان کلک بزنی و از احساساتش سوء استفاده...
7 دی 1391

و قاف حرف آخر عشق است... !

  ساعت بابا رو انداختی روی دستات ! میخوای مامانو ذوق مرگ کنی؟! آره عشقم؟! باشه حالا هی دلبری کن ! ولی میدونم یه روز میخورمت فسقلییییییییییییییییییییییی!... 24آذرماه دستای کوچولوت به دستگیره ی در رسید و در رو باز کردی خواستی از خونه بری بیرون! و ما به این نتیجه رسیدیم که باید بیشتر مراقبت باشیم شیطونک ! برات کارتهای مقدماتی بَن بِن بُن گرفتم 12 تاشو یادگرفتی مثل: جوجه- دست - پا- آب- مامان - بابا- توپ- گل - تاب- کفش- هاپو- مژه(به جای چشم یاد گرفتی میای دستتو میکنی توی چشم مامان مژه هاشو میگیری میگی: مُده!!!!!!!) و... با ماشینها و توپهات بیشتر از همه ی اسباب بازیهات بازی میکنی ! وقتی میخوای بگی سیب با انگشت به سمت م...
30 آذر 1391

آپ سرماخورده! و البته تب دار...

                         سلام دوستان  به زودی آپ میشم با یه عالمه عکس از گل پسرم! فعلا این ویروسهای لعنتی نه به اون اجازه میدن یک دم از دست تب و سرفه آسوده باشه نه برای من انرژی گذاشتن ! واقعا سخته ! امیدوارم همه ی نی نی وبلاگی ها به سلامت باشن ! یه پست درمورد آلرژی دیدم گفتم شاید برای دوستانم مفید باشه ! http://ch3.ir/salamat/index.php?option=com_content&view=article&id=773:18190&catid=54:spring90&Itemid=432 ...
25 آذر 1391

هی حرف بزن...

  به نام او   ب ب ب د د د ن ن ن! این حروف را این شعربلند زندگی را دوتالب کوچولو برمسند زیبایی وعشق نشانده! نوزدهم اسفند دریک ناگهان زمستانی آبتین من شعر بلند زندگی رابا این حروف ساده ی بی تکرار سرود ومرابه اوج خوشبختی رساند! ب:شاید یعنی بابا /بودن /بهار! د:شایدیعنی دا (مادر) /دوست داشتن/ دل! و " ن" هم برای خودش هزارتفسیررویایی ومادرانه دیگر دارد! وشاید نه به اندوه روزگاران... واما اولین کلمه اش ما ما بود یک ماه قبل از این حروف جاودانه ی بی مانند... ...
21 آذر 1391

حرفهای ناگفته...

  وقتی نوار بالای وبلاگتو می بینم که یه کوچولو بزرگ شدی خیلی خوشحال میشم ! (آیکون من ) نمی دونی چه رنجها کشیدم  به خاطر همین عدد" یک "! چه شب نخوابیها..استرسها..اشکها...بیماریها...استخوون خورد کردم تا همین "یک " که تازه شروع راهه  بالاخره از راه رسیدو شد اولین پله ی مادربودن من ! امیدوارم پله های بعدی پل سلامتی و خوشبختی باشن !... امیدوارم نی نی قشنگ من ! امیدوار! امروز واکسن یکسالگی تو زدی ! من و بابا لبریز از یک دنیا شادی از بزرگ شدن گل پسرمون تو رو مرکز بهداشت بردیم و یه آقایی که من فکر میکنم چهره اش بیشتر برای شغل قصابی خوبه تا تزریقات نوزادان واکسنتو تزریق کرد ! (ضمن عرض ادب حضور همه ی قصابهای محتر...
21 آذر 1391